سایه ای بر سر بیماران نادر
با کمک های خود بیماران را حمایت کنید
سه خواهر برونته ؛ شارلوت ، امیلی و آن برونته ، در ادبیات انگلیسی دستی دارند و شهرتی . جملهای از امیلی برونته در وصف خواهرانش بدین مضمون نقل شدهاست : خدایا ! شاکرم و سپاسگزار ، زیرا در عصری میزیستم که آن برونته و شارلوت برونته در آن زندگی میکردند و من افتخار دوستی با آنها را داشتم .
من هم همین احساس را دارم و خدا را سپاس میگویم که حیاتم در عصر و روزگاری بود که ” دکتر علی داودیان ” زینت زندگی و زمانۀ ما بود ؛ هرچند در کمال ناباوری همۀ ما ، نابهنگام بار سفر بست و رفتنش غم به جان ما نشاند . به زعم من مردی از جنس مهربانی ، نیکوکاری ، ایثارگری ، آگاهی و دانایی به خاطره ها پیوست . به راستی وصف این بزرگمرد آنطور که شایستۀ اوست کاری است صعب . جوانمردی که سایه ای بر سر هزاران بیمار یتیم بود و حالا آنها به واقع یتیم شدند ؛ یتیم یتیم . مرد نادری که خود ، پشتیبان بیماران نادر بود با یک خداحافظی نادر و ناباورانه به ابدیت پیوست.
او کسی بود که نشانه ها را میدید و با دیدن صحنۀ مادری که فرزندش را با چهره ای تکیده و زخم های عمیق روی صورت و بدن برای معاینه و درمان به مرکز تصویربرداری آورده بود جرقۀ راه اندازی بنیاد بیماریهای نادر در ذهنش زده شد و از این درخشش ، بنیادی متولد شد که اکنون 25000 بیمار نادر مبتلا ، چشم به آن دارند و حمایتهای بی شایبۀ این بزرگمرد همواره رنج بیماری را برایشان قابل تحمل میکرد . حمایت او از نیازمندان از سر عشق به مردم بود و همیشه می گفت : حمایت از این بیماران ، حمایت از کسانی است که توان مواجه شدن با دشواریهایشان را ندارند .
دکتر علی داودیان فقط 58 سال زیست اما خدمات ارزشمندش ، بسیار فراتر از سالها ، روزها و حتی لحظات زندگی اش است و همۀ آنها بی بدیل اند .
این نیکمرد در 8 بهمن 1338 در یکی از روستاهای بابلسر ، چشم به جهان گشود . داستان تولدش را به روایت مادرش اینگونه برایم تعریف کرد :
” آن روز ، مهمان داشتیم ، همان مهمان های همیشگی ؛ خاله ها و دایی هایت که همیشه هم مشتاق دیدنشان بودیم . چه کیفی داشت وقتی هزاران بوی گیج کننده از گوشه و کنار خانه برمی خاست و در راهروها و اتاقها میپیچید ؛ بوی تنباکوی قلیان پدربزرگ و ناهار مطبوع و جوشانده های بی بی جان و عطر برنج شمال با پیازهای سرخ شده !
این ، یازدهمین زایمان من بود . از ده زایمان قبلی فقط خواهرت مانده است . برادران و خواهرانت سهمی از زندگی نبردند ، نیامده می رفتند . سهمشان از زندگی ، مرگ در کودکی بود و سهم من ، درد زایمان و سوز فراقشان . هنوز نیامده ، داغشان بر دلمان می نشست .
این قصه تمامی نداشت . پسر اولم در سه سالگی رفت . بچه دوم که دختر بود ، فقط شش ماه زنده ماند . دخترم شب و روز گریه میکرد ، آخرش هم علتش را نفهمیدیم . چند بار از روستا به شهر آمدیم و بچه را پیش دکتر بردیم ، دارو نوشت اما تأثیری نداشت . جنازۀ کوچک او را هم در تابوت گذاشتم ، جسد کودکم را بغل کردم و در خاک گذاشتم . همینطور یکی یکی بچه هایم از دستم رفتند .
آن روزها در محلۀ بالاده 30 خانوار زندگی میکردند و این روستا امکاناتی نداشت ؛ نه برق ، نه آب و نه ماشینی که در مواقع ضروری به کار بیاید . چند سال بعد ، ماشینی وارد روستا شد . با این اوصاف می توان فهمید که مامای محله ، تنها متخصص زنان بالای ده بود … . “
آن سالها شمالی ها اعتقادشان این بود که برای زنده ماندن بچه باید نذر و نیاز کرد . اگر خانواده ای بچه دار نمی شد یا بچه اش را از دست میداد ، درصورت تولد کودکش ، اسم او را گداعلی یا فقیر علی می گذاشتند . اسم او را هم درویش علی گذاشتند ، اما قصۀ این مرد ، در غروب یکی از روزهای پاییز سال 1396 رنگ آسمانی گرفت .
حیات تا ممات این بزرگمرد ، با واژگانی چون مهربانی ، نیکوکاری ، تلاش ، مبارزه ، مردانگی ، حمایت ، عشق به ائمۀ اطهار و وطن دوستی معنا می شود . همۀ این خصوصیات از او الگو و شاخصی برای همیشه ساخت و نامش بر صفحۀ ایثارگری و مهربانی ماندگار و جاودان شد .
در این کتاب ، به گوشه هایی از زندگی این بزرگمرد می پردازیم که تماما از زبان خود وی نقل شده است و اوقات مختصر و مفید زندگی گرانمایه اش را ورق می زنیم و از مهربانی ، عشق و ایثارش می خوانیم تا بدانیم این جوانمرد آمده بود به ما خوبی و مهربانی را نشان دهد . آمده بود تا بنیاد بیماریهای نادر ایران را بنیان گذارد . آمده بود به ما راه و رسم خوبی و نیک انجامی را نشان دهد و بعد در یک غروب پاییزی به سمت ابدیت رفت .
اعداد همانطور که در شکل گیری کائنات و تاریخ و اعتقادات دینی نقش مهمی دارند در زندگی این نیکمرد هم پررنگ بودند . 8 ، عدد مقدس زندگی دکتر داودیان بود که از تولد تا وفات در کارنامۀ زندگی اش ثبت شد ؛ در 8 بهمن 1338 چشم به جهان گشود ، در 1388/8/8 بنیاد بیماریهای نادر را تأسیس کرد و در 8 آبان برای همیشه آسمانی شد .
آری ، مرگ گاهی ریحان میچیند .
از فرهیختۀ گرامی سرکار خانم مرجان محلوجیان که مسئولیت تهیۀ مصاحبه ها و تألیف این اثر را داشته اند ، سپاسگزارم
مهدی خلیلی – نویسنده و روزنامه نگار